جدول جو
جدول جو

معنی مادی گرا - جستجوی لغت در جدول جو

مادی گرا
مادّيٌّ
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به عربی
مادی گرا
Materialistic
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مادی گرا
matérialiste
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مادی گرا
भौतिकवादी
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به هندی
مادی گرا
materialista
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مادی گرا
materialistyczny
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به لهستانی
مادی گرا
материалистический
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به روسی
مادی گرا
матеріалістичний
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مادی گرا
materialistisch
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به هلندی
مادی گرا
materialistisch
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به آلمانی
مادی گرا
materialista
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مادی گرا
مادی پرست
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به اردو
مادی گرا
বস্তুবাদী
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به بنگالی
مادی گرا
วัตถุนิยม
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به تایلندی
مادی گرا
חומרני
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به عبری
مادی گرا
物質主義的な
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مادی گرا
唯物主义的
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به چینی
مادی گرا
materialista
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مادی گرا
물질주의적인
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به کره ای
مادی گرا
maddiyatçı
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مادی گرا
materialistis
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مادی گرا
mtindo wa kithamini ya mali
تصویری از مادی گرا
تصویر مادی گرا
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادی گرای
تصویر شادی گرای
گراینده به شادی و نشاط، اهل عیش و عشرت، برای مثال بخفتند شادان دو شادی گرای / جوانمرد هزمان بجستی ز جای (فردوسی - ۵/۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
مادرا، رودی است در آمریکای جنوبی که در آمازون ریزد و 3240 هزارگز طول دارد، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ دا گَ / مُ گَ)
جارزننده. جارچی. آنکه خبری را به بانگ بلند به آگاهی عموم برساند:
بگشتی منادی گری در سپاه
که ای نامداران و گردان شاه.
فردوسی.
منادی گری برکشیدی خروش
که ای نامداران با فر و هوش.
فردوسی.
منادی گری را بفرمود شاه
که شو بانگ زن پیش این بارگاه.
فردوسی.
منادی گری گرد لشکر بگشت
به درگاه هر خیمه ای برگذشت.
فردوسی.
منادی گری نام او شیرزاد
گرفت آن سخنهای کسری به یاد.
فردوسی.
صدر حمید دین که منادی گر ازل
خواند از کمال جود و کرم صدر کشورش.
دقایق مروزی.
آنگاه منادی گر ملک بانگ کردی که هرکه را با ملک خصومتی هست همه به یک سو بنشینند... (سیاست نامه).
ده منادی گر بلند آوازیان
ترک و کرد و رومیان و تازیان.
مولوی.
رجوع به منادی ̍ و منادی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دا گَ / مُ گَ)
عمل و شغل منادی گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به منادی گر شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ دَ / دِ)
مسرور. خوشحال. شادمان:
بخفتند شادان دو شادی گرای
جوانمرد هردم بجستی ز جای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از منادی گر
تصویر منادی گر
بانگیگر ندا کننده جارچی منادی: (آنگاه منادی گر ملک بانگ کردی که هر که را با ملک خصومتی هست همه بیک سو بنشینند) (سیاست نامه. چا. اقبال 49)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملی گرا
تصویر ملی گرا
((~. گَ))
دلبستگی و اعتقاد به ملت خویش، ناسیونالیسم
فرهنگ فارسی معین
اسم ماترآلیست، ماده انگار، مادیگرا، دهری مسلک، ماده باور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارگر روز مزد
فرهنگ گویش مازندرانی